"خوب،" دامبلدور در نهایت گفت: "همینطور است. ما کسب و کار نداریم اینجا بمانیم ما نیز ممکن است به پیروی از جشن ها برسیم. "
"آره، گفت:" هاگرید در صدای بسیار گنگ و مبهم است، "من می خواهم بهترین این دوچرخه به دور است. G'night، پروفسور مک گونگال - پروفسور دامبلدور، آقا "
پاک کردن چشم خود را بر روی جریان آستین کت خود، هاگرید خود را بر روی موتور سیکلت چرخش و لگد موتور به زندگی؛ با سر و صدا در هوا افزایش یافته و به شب.
"من باید شما به زودی ببینید، من انتظار دارم، پروفسور مک گونگال، گفت:" دامبلدور، تکان به او. پروفسور مک گونگال در پاسخ پاسخ خود را گرفت.
دامبلدور تبدیل شد و به خیابان رفت. در گوشه او متوقف شد و خارج از نقره قرار گرفت. او یک بار دیگر آن را کلیک کرد و او را به لامپ خیابان خود بازگرداند. او فقط می توانست بسته بندی پتو را در مرحله چهارم ببیند.
"موفق باشید، هری،" او زمزمه کرد. او در پاشنه خود و با صدای فش فش از عبای خود او رفته بود تبدیل شده است.
نسیم ژولیده هجز شسته و رفته از پریوت درایو، که دراز سکوت و مرتب زیر آسمان تیره، بار بسیار شما انتظار می رود کارهای شگفت آور اتفاق می افتد. هری پاتر بیش از نورد در داخل پتو خود را بدون بیدار شدن از خواب. یک دست کوچک در نامه در کنار او بسته شد و او در خواب، دانستن او که چه ویژه، نمی دانستند او چه معروف، نمی دانستند او را در زمان چند ساعت توسط از خواب بیدار شده فریاد خانم دورسلی را به عنوان او در را باز کرد جلو برای قرار دادن بطری های شیر، و نه او که صرف چند هفته آینده بودن prodded و باریکش توسط پسر عموی خود دادلی. . او می تواند در این لحظه بسیار knowthat نیست، دیدار مردم در مخفی در سراسر کشور تا برگزاری عینک خود را و گفت: در صدای سکوت: "برای هری پاتر - پسری که زندگی می کردند"
درباره این سایت